گاهی درونمان سرشار از ماجراهای ضدونقیض میشود؛ به طوری که هم میدانیم چه میخواهیم و هم جرات خواستنش را پیدا نمیکنیم. در این میان، گاهی کسی را میبینیم که بیواسطه حرفهای دلمان را با صدای بلند بر زبان میآورد؛ بدون آنکه ترسی به دلش راه بدهد، نگران شود یا خجالت بکشد. در حقیقت، ملاقات با چنین افرادی درست مثل آن است که ما نسخه درونی خودمان را که مدتها پنهانش کرده بودیم در دنیای واقعی ببینیم. در آن صورت، نیروی خفته درونمان بیدار میشود و با شادی وصفناپذیری ما را به سمت خواستههایمان میکشاند. برای بسیاری از مردم جهان، «آنتونی رابینز» همان فرد خفته درونشان است. مهم نیست که چگونه با او ارتباط قرار کنید در سمینارش شرکت کنید، به سخنرانیهایش گوش دهید یا کتابهایش را بخوانید. چون در هر صورت، او روشی برای تاثیر گذاشتن روی شما پیدا میکند. در این مقاله در مدرسه توسعه فردی به سراغ داستان زندگی این مرد شگفتانگیز میرویم تا با او بیشتر آشنا شویم.
کودکی رابینز با فراز و فرودهای زیادی همراه بود. از بین سه فرزند خانواده، آنتونی بزرگترین فرزند بود و یک خواهر و برادر کوچکتر از خودش هم داشت. وقتی رابینز ۷ ساله بود پدر و مادرش از هم جدا شدند. بعد از آن مادرش بارها ازدواج کرد اما هر بار در زندگی مشترک خود شکست میخورد. در نهایت، با یک بازیکن بازنشسته بیسبال به نام «جیم رابینز» (Jim Robbins) ازدواج کرد. آنتونی در سن ۱۲ سالگی تحت سرپرستی جیم قرار گرفت و نام فامیلش از «مهیوریک» به «رابینز» تغییر داده شد. با این وجود، اوضاع خیلی تغییر نکرد. مادرش به علت اعتیاد نمیتوانست به خوبی از فرزندانش مراقبت کند. آنتونی مجبور بود بار مسئولیت مادر و بیکاری ناپدری را هم به دوش بکشد. به همین دلیل، روزها بعد از مدرسه، کارگری میکرد. و در نهایت کاسه صبر آنتونی رابینز لبریز شد و زمانی که تنها ۱۷ سال سن داشت، خانه را با آرزوی ساخت یک زندگی بهتر، ترک کرد.
رابینز بعد از ترک خانه، قید دانشگاه را زد. چون پولی برای پرداخت شهریه نداشت. او برای تامین مخارج زندگیاش به عنوان یک سرایدار مشغول به کار شد. اما شور و اشتیاقی که برای تغییر زندگیاش داشت به او اجازه نمیداد که به زندگی سرایداری عادت کند. به همین دلیل شروع به مطالعه کرد و با دنیای تجربههای نوشته شده آشنا شد. مدتی بعد داییاش به او پیشنهاد کرد که در یک سمینار شرکت کند. چون معتقد بود جریانی که در آن سمینار وجود دارد میتواند به خواهرزادهاش کمک کند.
«این اولین باری بود که در چنین جمعی شرکت میکردم. سخنان «جیم ران» من را میخکوب کرده بود، چشمانم از تعجب گرد شده بودند و قلبم تندتند میزد. وقتی از آن سمینار بیرون آمدم فهمیدم که میخواهم یک زندگی فوقالعاده داشته باشم.» بعد از این ماجرا بود که آنتونی با انگیزه بیشتری شروع به خواندن کتابهای روانشناسی کرد و با سماجتی که داشت توانست در ۱۷ سالگی به عنوان تبلیغکننده سمینارهای جیم ران با او همکاری کند. ملاقات او با «جان گریندر» (یکی از پایهگذاران NLP) باعث شد که آنتونی با دنیای جدیدی آشنا شود. او بعد از یادگیری اصول و روشهای «NLP» در آن به استادی رسید و خودش مشغول تدریس شد. کمکم با انتشار کتابها و برگزاری سمینارها توانست در قلب میلیونها نفر انگیزهای برای رسیدن به اهدافشان ایجاد کند و در این مسیر، خودش هم به موفقیت و ثروت برسد.
«مدتها پیش متوجه شدم که اگر به دیگران کمک کنم تا به چیزی که میخواهند برسند،
به من هم کمک خواهد شد تا به چیزهایی که میخواهم برسم و دیگر هرگز نگران نخواهم بود.»
زندگی خود را تبدیل به یک شاهکار کنید. من شما را به چالش پیوستن به آن دسته از افرادی دعوت میکنم
که بر اساس آنچه یاد میدهد زندگی میکنند و طبق گفتههایشان دست به عمل میزنند.
گاهی ارتباط بین ما و کسانی که نقش استاد و مربی زندگیمان را برعهده میگیرند از قالب زمان و مکان جدا میشود. مثلا وقتی با شنیدن یک جمله از استاد بزرگی، به بینشی تازه در زندگیمان دست پیدا میکنیم بدون دیدن یا حتی هم زمان بودن با این شخصیت بزرگ، در محضر او درسی تازه میآموزیم و او بر گردن ما حق استادی پیدا میکند. رابینز هم همینطور بود. او کسی را در اطرافش نداشت تا بتواند چشمدرچشم از او بیاموزد. برای همین به دانش پنهان شده در کتابها پناه برد.
نویسنده و فیلسوف آمریکایی قرن ۱۹ بود.
نویسنده، سخنران، آموزگار پیشرفت شخصی و فنون سخنرانی بود.
البته آموختههای رابینز از جیم ران بیشتر حضوری بودند. او نویسنده و سخنران انگیزشی بود.
به لطف او توانست با موضوع «برنامهریزی عصبی کلامی» آشنا شود و علاوهبراین به عنوان شریک تجاری با او همکاری کرد.
فعالیتهای آنتونی به نوشتن کتاب و برگزاری سمینارهای زنده محدود نمیشوند. او مدیر بنیادی با نام خودش است و در این مؤسسه خیریه به افراد و سازمانها کمک میکند که کیفیت زندگی جوانان، افراد بیخانمان، گرسنهها، زندانیها، سالمندان و معلولها را بهبود ببخشند. علاوهبراین، او یک شرکت دارد که در زمینه آموزش و گردشگری فعالیت میکند.
بزرگترین بخش موفقیت آنتونی به نگارش اولین کتابش یعنی «قدرت نامحدود» (Unlimited Power) در سال ۱۹۸۶ برمیگردد. فروش بالای این کتاب، آنتونی را به یک فرد مشهور تبدیل کرد. ۵ سال پس از آن یعنی در سال ۱۹۹۱ با نوشتن کتاب دومش به نام «بیدار کردن غول درون» (Awaken the Giant Within) بار دیگر تحسین مردم را برانگیخت. آنتونی پادکستها، محصولات صوتی و حدود ۲۰ کتاب دارد. میتوانید پادکستهای او را از سایتش به آدرس: « https://www.tonyrobbins.com » دانلود کنید.
هر کدام از ما ویژگیهای شخصیتی و نکتههایی خواندنی در کارنامه زندگیمان داریم. به همین دلیل، آشنا شدن با این بخش از زندگی افراد معروف برایمان جالب است و به ما کمک میکند تا آنها را بهتر بشناسیم. در ادامه مقاله به چند مورد شنیدنی از زندگی این مربی جهانی اشاره میکنیم.
شاید یکی از ویژگیهای بارز آنتونی رابینز، شور و حال او در حین سمینارهایش باشد. او برای سخنرانیهایش از یک لباس ساده، گشاد و البته جیبدار استفاده میکند چون عادت دارد در طول سخنرانی دستهایش را در جیبش بگذارد. صحبتهای او خیلی آرام و همراه با لبخند همیشگیاش شروع میشوند. اما همینطور باقی نمیمانند چون وقتی موتور درونی او روشن شود، هیجان تمام جسمش را در برمیگیرد و با شور و حال وصفناپذیری سخنرانی میکند. آنتونی در طول سمینارهایش زیاد راه میرود به طوری که خیس عرق میشود و گاهی فریاد هم میکشد. گذشته از تمام اینها، او تنها فردی نیست که در سمینارهایش سخن میگوید.
آنتونی از شرکتکنندگان میخواهد که همراه با او صحبت کنند، از جایشان بلند شوند و به تکاپو بیفتند. رابینز در طول سخنرانیهایش از دستانش هم زیاد استفاده میکند و آنها را بالاتر از بدنش قرار میدهد. شاید برای کسی که تابهحال پای سخنرانی یا کتابهای رابینز نشسته نباشد این شیوه سخنرانی کمی خشن به نظر برسد. برای تصور بهتر این موضوع در نظر داشته باشید که او مردی چهارشانه با حدود دو متر قد است که صدای بمی هم دارد. او به شیوهای استادانه، مهارتهای ارتباط غیرکلامی را با سخنان خود ترکیب میکند. شاید بتوان عنوان «کاریزماتیکترین سخنران انگیزشی دنیا» را به آنتونی رابینز داد.
آنتونی دو بار ازدواج کرد و هر دو بار هم در طول سمینارش با همسرانش آشنا شد. تجربه اولین زندگی مشترک آنتونی به خانمی به نام «بکی جنکینس» برمیگردد. زندگی آنها دوام زیادی نیاورد و از هم جدا شدند. اینطور گفته میشود که بکی نتوانست با روحیه بسیار فعال رابینز کنار بیاید. مدتی بعد آنتونی با یک بازیگر کانادایی به نام «بانی هامفری» که بعدها نامش را به «سیج» تغییر داد ازدواج کرد. آنتونی چهار فرزند دارد و پسرش هم یک مربی موفقیت است.
ارتباط در واتساپ